آرام از خونه خارج شد و وارد حیاط شد......
با یاد صورت سرخ آرشام دوباره اشک تو چشماش جمع شد......
دلش برای عشقش ضعف رفت.....
شاید کمتر از یک هفته بود که با هم آشنا شده بودند.......
نمی دانست عشق است یا هوس اما او را عشق خود میدانست.....
با نگاهش دلش می لرزید.....با دیدن توجه او به خودش غرق خوشی می شد و کف دستش خیس عرق می شد......با لبخندش دلش ضعف
می رفت....از حرف زدن آرشام با خودش انگار تو
دلش قند آب می کردند......
یاد نگاه سرزنشگر شمیم که می افتاد ناراحت میشد.......
چرا نباید دل می بست.......
شمیم دختر سرسختی بود و گاهی اوقات آرام فکر میکرد دلش از سنگ است اما آرام.........دختر مهربون و حساس و احساساتی بود........به
نظر خودش این عیب بزرگی بود ولی کاری نمی
شد کرد......شخصیتش اینگونه بود.......
همینجور داشت فکر میکرد که دستی او را از پشت به آغوش کشید......
برای یک ثانیه نفسش در سینه حبس شد....با استرس و ترس سعی کرد از آغوش کسی که او را محکم گرفته بود بیرون بیاید اما با بوی عطر
آرشام آرام شد و دست از تقلا برداشت.......
آرشام نزدیک گوش آرام درحالی که نفسش به گوش آرام میخورد و از گرمای نفسش آرام مور مور میشد گفت:جوجو کوچولو چرا تنهایی؟؟؟به
چی فکر میکردی؟؟؟؟
آرام صادقانه گفت:به تو......
آرشام از این صداقت کودکانه لبخندی زد و او را بیشتر به خود فشرد......
آرام دستش را روس دستان آرشام که دورش حلقه شده بود گذاشت و سعی کرد آنها را از دورش باز کند و در همان حال گفت:ولم کن
آرشام........ممکنه یکی بیاد.......زشته......ولم کن....
آرشام خندید و گفت:یعنی اگه کسی نیاد زشت نیست........و آرام را به طرف خودش برگرداند و بازوهایش را گرفت.......
با دیدن صورت سرخ آرام بلند شروع به خندیدن کرد........
آرام مشتی به بازوی او زد و با تشر گفت:آرشام.....
آرشام با لبخند:جانم؟؟؟؟؟
آرام دوباره سرخ شد و زیر لب گفت:جانم و کوفت.......ولم کن.....و با این حرفها دوباره صدای قهقهه ی آرشام بلند شد.......
آرام به خنده ی قشنگ آرشام نگاه کرد و با لبخند کمرنگی به او خیره شد......
آرشام بادیدن نگاه خیره آرام خنده اش را کنترل کرد و او هم کم کم ساکت شد و هر دو در سکوت به هم خیره شدند......
بعد از مدتی که به هم خیره بودند آرشام به خودش آمد و آرام را به سمت خانه هل داد و گفت:برو تو......برو تا کار دستت ندادم.....
آرام خجالت زده و سریع به سمت خانه رفت و سریع به سمت روشویی رفت تا بلکه با شستن دست و رویش از التهابش کم شود........
ادامه دارد........
:: برچسبها:
دانلود ,
دانلود رمان ,
رمان عاشقانه ,
رمان ایرانی ,
رمان جدید ,
رمان ,
دانلود رمان عاشقانه ,
دانلود رمان موبایل ,
رمان برای جاوا ,
رمان برای اندروید ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0